به گزارش شهرآرانیوز؛ این مبحث از آن مقولههایی است که کمتر به آن پرداخته شده و همیشه در سایه ذهن نویسندگان حضور داشته است، اما جایگاهش بسیار در روایت و روایت شناسی حیاتی است. احتمالا، همان طور که فیزیک نوین در ابتدای جوانی اش بیشتر مبهوت نور و سرعت شگرفش شده بود و کسی نمیدانست از نور عجیبتر مبحث گرانش است و البته زمان، در مباحث روایت و داستان نویسی هم زمان بیشتر به تیک تاکی نامرئی میماند که در پس زمینه متنها نفس میکشد.
در آثار کلاسیک و حتی رئالیستی، زمان توالی منظمی دارد که خدشه ناپذیر و فولادین به حرکت خودش ادامه میدهد و تابع نظام زمانی بیرونی است. شاید بپرسید این نظام زمان بیرونی دیگر چه پدیدهای است. زمان، در مباحث روایت، در دو وجه «درونی» و «بیرونی» مدنظر قرار میگیرد.
«زمان بیرونی» همین زمانی است که مطابق با حرکت عقربههای ساعت درحال گذر است و تمام چیزی که به عنوان «واقعیت» میشناسیم در آن شناور است. این زمان روی یک خط ممتد بی انتها (و البته بی ابتدا) حرکت میکند. به عقب برنمی گردد و رو به جلو هم نمیجهد، بلکه با آهنگ حرکت نامتغیر ثانیه به ثانیه پیش میرود. توالی منظمی هم دارد که یعنی ابتدا ساعت یک است و سپس ساعت دو میآید و ــ به همین ترتیب ــ سه و چهار، الی آخر. (اینکه این تعاریف برایتان به شدت بدیهی بنماید کاملا طبیعی است.)
و، اما «زمان درونی». این زمانی پیچیده و بازیگوش است. اصلا کاری به عقربههای ساعت ندارد و، بیشتر، از قانونی درونی تبعیت میکند که همان عواطف ما و ریتم مغز است، چنان که، اگر در انتظار کسی باشید و این انتظار قرار باشد کمی بیشتر طول بکشد، زمان در کش وقوسی غیرمنطقی کندتر میشود و هر دقیقه ساعت معادل دو یا حتی چند دقیقه «احساس میشود»، یا ــ بالعکس ــ زمانی که در محیط کار صدها مورد برای پیگیری و انجام دادن برایتان پیش بیاید یا در موقعیتی شدیدا هیجان انگیز قرار بگیرید، زمان درست مانند وضعیت اتمها در هسته سیارهها به طرز فجیعی فشرده میشود و تمام آن مدت به اندازه چند دقیقه درک میشود (این احتمالا جملهای آشنا برای همه باشد که «به چشم برهم زدنی زمان گذشت» یا «اصلا نفهمیدم کی ساعت فلان شد»). به این زمانی که افسارگسیخته و دیوانه وار میگذرد، زمانی که کاری به عقربهها ندارد و ــ درنهایت ــ زمانی که کش وقوس میآید و کوتاه و بلند میشود میگوییم «زمان درونی»؛ و این وجهی است که مدرنیستها از زمان درنظر میگیرند.
برای مدرنیست ها، زمان متغیر عمل میکند و دائم درحال تغییر شکل است. توالی ندارد و ممکن است الان ساعت دو باشد و کمی بعد ساعت یک یا حتی دیروز یا پارسال. زمان، در این روایت ها، همراه با ذهن به هر جایی پرواز میکند و لحظهای در گذشتهای دور است و لحظهای دیگر در آیندهای خیالی و دست نیافتنی.
برای مثال، میشود از «خشم و هیاهو»ی فاکنر اسم برد، به ویژه در فصل نخست رمان که بنجی عقب مانده قرار است روایتگر ماجراها باشد و ما را در ذهن تودرتویش گیج کند که اینجا کجاست و حالا چه زمانی است. همراه با ذهن دلبسته او، به گذشتههایی میرویم که خواهرش کدی هنوز بود و مراقبش بود و هیچ حفرهای در زندگی این طفلک دیده نمیشد تا این گونه به تصاویر خاطراتش متوسل شود و خودش را به آب و آتش بزند که آن را پر کند.
مثالی دیگر و بومی «نقشبندان» گلشیری است. شاید به جرئت بتوان گفت که «نقشبندان» یکی از بهترین داستانهای جهان است که با شیوه سیال ذهن روایت میشود، نمونهای بی نظیر از آشفتگی زمانی و حیرانی ذهن در گذشتههای ازدست رفته. مطالعه این آثار شاید کمک کند که ادامه مبحث را بهتر و سادهتر درک کنید؛ و به این ترتیب است که مبحث ما درباره زمان در داستان نویسی شروع میشود ....
با احترام عمیق به سالوادور دالی و تابلو «تداوم حافظه» اش.